پررویی و سماجت. مقاومت. پایداری: چو پی سست وپوشیده شد استخوان دگر قصۀ سخت رویی مخوان. نظامی. نه زآن سرما نوازش گرم گشتش نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش. نظامی. چه بایداینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن. نظامی. چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک تأدیب بر سر نخورد. سعدی. تا بروی سخت ما صائب سر و کارش فتاد توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما. صائب (از آنندراج)
پررویی و سماجت. مقاومت. پایداری: چو پی سست وپوشیده شد استخوان دگر قصۀ سخت رویی مخوان. نظامی. نه زآن سرما نوازش گرم گشتش نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش. نظامی. چه بایداینهمه اندیشه کردن نشاید سخت رویی پیشه کردن. نظامی. چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک ِ تأدیب بر سر نخورد. سعدی. تا بروی سخت ما صائب سر و کارش فتاد توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما. صائب (از آنندراج)
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قمهد. دمامه. طنفس. مشوّه. دمیم. زکازک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قَمهَد. دَمامَه. طِنفِس. مُشَوَّه. دَمیم. زَکازِک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت روئی. بدشکلی و بدرویی. (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی. مقابل خوشگلی و وجاهت. (فرهنگ فارسی معین) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی (گلستان). رجوع به مادۀ قبل، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت روئی. بدشکلی و بدرویی. (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی. مقابل خوشگلی و وجاهت. (فرهنگ فارسی معین) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی (گلستان). رجوع به مادۀ قبل، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء). عمل زشت خوی: معاسره، زشت خویی کردن. (منتهی الارب). تو از زشت خویی نگفتی ورا. بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی. که سگ با همه زشت خویی چو مرد مر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان). اگر زشت خویی بود در سرشت نبیند ز طاووس جز پای زشت. سعدی (بوستان). تندی و بدی و زشت خویی چندانکه همی کنی نکویی. سعدی. رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء). عمل زشت خوی: معاسره، زشت خویی کردن. (منتهی الارب). تو از زشت خویی نگفتی ورا. بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی. که سگ با همه زشت خویی چو مرد مر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان). اگر زشت خویی بود در سرشت نبیند ز طاووس جز پای زشت. سعدی (بوستان). تندی و بدی و زشت خویی چندانکه همی کنی نکویی. سعدی. رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود